محل تبلیغات شما



امروز تولد امیره. دو سالش تموم میشه و من خوشحالم که این دو سال گذشته, دو سال دیگه مونده تا امیر بشه یه بچه تو سن دلخواه من. تا حالا پیش مشاور نرفتم. خیلی ها میرن. من نه. تو اداره سرباز جدیدی اومده که مشاوره. روان درمان گر. اومد با جانشین قسمت ما, معرفی شد و من هم به عنوان مسئول اسم داوطلبین برای مشاوره شدن رو نوشتم. البته که خودم جز اون ها نبودم. ده روز پیش, کسی که نوبتش بود, نبود. این جناب مشاور اومد دم در اتاق من.
من اصلا تصنیف ها و ترانه های شجریان رو گوش نمیدم. اما کسی رو میشناسم که سال ها پیش من رو خیلی اذیت کرد. اون عاشق شجریان بود. دیروز که فهمیدم شجریان داره میمیره, اون آدم به خاطرم اومد. از فکر این که چقدر ناراحته, خوشحال شدم! خیلی دنیام کوچیکه. میدونم. حس خاصی دارم. حس بازنده بودن. این که هیچ چیزی ندارم. هیچ موفقیتی. من تو هیچ چیز عالی نیستم. همه چیزم فقط نمره قبولی میگیره. من حتی مادر عالی نیستم. اکرم امید رو برای خودش برداشته, و محمد امیر رو.
سلام امیدم. نمی دونم وقتی بزرگ شدی چه دیدگاهی نسبت به مذهب داری. وقتی بچه اید خیلی خوبه. این چیزها براتون بی مفهومه. من تمام سعی ام رو می کنم تا بتونی بدون تعصب به مقوله دین و مذهب فکر کنی. اما محیط همراه نیست. من نماز می خونم. از هشت سالگی شروع کردم به خوندن نماز. کسی بهم یاد نداد. تو مسجد از پیشنماز یاد گرفتم و تو همون مسجد نماز خوندم. یادمه اون ته مسجد می نشستم و سعی می کردم تا همراه بقیه بخونم.
مادر که شدم کلا دنیام فرق کرد. یه جوری نسبت به همه بچه ها احساس مادری دارم. از دیدن بچه های کوچولو زیر آفتاب که تو بغل مادرشون بی هوشن و مادره داره گدایی می کنه اشکم ناخودآگاه در میاد. دلم می خواد یه شهر درست کنم همه این بچه ها رو ببرم اونجا و بهشون فرصت بچگی کردن بدم. - مفهوم خدا داره دیوانه ام می کنه. این قدر بهش فکر کردم که سر درد گرفتم. یه عالمه سوال دارم. می دونم خدا اون چیزی نیست که بهم گفتن.
- امید رو میخوام بهش برسم، از امیر غافل میشم - به امیر میخوام برسم، از امید عقب می مونم - درس که هیچی- تعطیله - شوهر هم که کلا ول کردم فی امان شیطان - از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم / لعنت به روزگار من و روزگار من و باز هم روزگار من

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

علوم جغرافیایی(ژئومورفولوژی) زیبازندگی کنیم